3/10/11

هفتم بهمن هشتاد و سه

آفتاب شامگاهی که غروب می کند؛ زن عريانی پيکر خسته اش را درون نرمی مبل فرو می برد و کتابی را در دست می گيرد که هرگز نگران تمام شدنش نيست. نمايشنامه آنتیگون سوفوکل ؛ اندوهی پر شکوه و ويرانگر را در ذهن زنانه اش ترسيم می کند ...زخمهای دلش باز می شوند و دردهای روحی اش از درون بافتهای ظاهری اش به بيرون می جهند.  آنتیگون دختر جوانی است که روح و جسم خود را در جدال ميان  انسانيت و جهالت باخت و سوفوکل در سال ۴۴۲ بی سی از قوانين تو خالی جامعه ای مريض و نقض ساده ترين حقوق بشری چنان تراژدی محکم و فاجعه آميزی خلق نمود که هنوز پس از گذشت قرنها ؛ آنچنان در روح انسان رسوخ می کند که تارو پود وجود آدمی را از هم می درد.  اشکهای زن از ميان روشنی چشمانش به روی صفحات تراژيک کتاب پرت می شوند ولی او برای آنتیگون  نمی گريد...او از آنسو می گريد که در قرن ۲۱ هنوز هم تراژدی سوفوکل به وضوح لمس می شود واکنون دردناکتر و مشمئز کننده از قبل... آنتیگون  های قرن ۲۱ هر روز به جرم زندگی کردن در جامعه ای تاعون گرفته ؛ در تابوت جهالت سردمداران بر لبان مرگ بوسه می زنند و هيچ روزنامه ای هم در موردشان نمی نويسد چرا که آنان از تبار فراموش شدگانند . زن به ياد خودکشی اش می افتد ! کتاب را می بندد و آرام به روی ميز می گذارد. با خود فکر می کند که در کشور او خودکشی خلاف قانون است و انتشار خبری در اين زمينه اذهان عمومی را پريشان می سازد....بهتر ! ديگه لازم نيست نگران باشد که چه کسي از شنيدن خبر مرگش غصه می خورد و يا اينکه پدر و مادرش می فهمند که خودکشی کرده است يا نه. ولی اگر خدا يی وجود داشته باشد چه؟  چند وقت قبل به اين نتيجه رسيده بود که خدايی نيست تا از فراز آسمان به زير نگاه کند و ببيند که عدالت اجرا می شود يا نه و اگر هم خدايی در آسمانها و بر فراز کوه ها نشسته باشد؛ نه تنها به سرنوشت انسانها اهميت نمی دهد بلکه رفتاری ساديستيک دارد و با استفاده منفی از قدرتش ؛ آدمها را همچون عروسک خيمه شب بازی به اينسو و آنسو می کشد تا تفريح کند همچون خدايان اسطوره ای يونان !  همین اندیشه ؛ ذهن او را بيشتر به سمت خودکشی سوق داد. چشمانش را می بندد و اشکهايش را در حصار مردمکانش حبس می کند چرا که اشک برای او هميشه سمبل ضعف و نا توانی بوده است. ناقوس مرگ به روی تشنج لحظه هايش ليز می خورد و از ترس به خود می لرزد

No comments:

Post a Comment