3/10/11

سیزده خرداد هشتاد و هفت

صداها در بطن تنهاییم در هم می شکنند
مردانی که دیروز از نرمه های بدنم تغذیه می کردند حال سنگهای درشت و خوش دست را برای خرد کردن جمجمه ام سوا می کنند
فاحشه های چادر به سر از خرد کردنم شادی می کنند و صداهای ریز و کش دارشان درست مانند هنگامی که بدنهای کثیفشان در آغوش مردی هرزتر از خودشان در هم پیچیده ؛ جیغ می کشد بر ارواح روسپیان پیش از من
من و گودال گلی به هم آویخته ایم و خونابه فحشا را جرعه جرعه سر می کشیم
سنگهای بی نوا به من که می رسند از شرم ذوب می شوند بر گونه ها و لبانم
دلم از شادی می لرزد و رها می شوم از فاحشه های رنگین صفت و لاشخورهایی که وجدانشان را در هم اغوشیهای ارزان باخته اند

No comments:

Post a Comment