3/10/11

بیست و دوم خرداد هشتاد ودو

نقاش رو به پنجره اتاقش نشسته بود و به پيرمرد فرتوت کوچه هفتم می نگريست که مثل هميشه با ويولون خود سونات شماره ۲ باخ را می نواخت ! قژ قژ کفشهای کهنه اش در نتهای بم و تيز گم شده بود چشمان پيرمرد آبی ملايم بود ولی آنچه که می ديد سياهی مطلق ... سياه از ديدگاه نقاش
انگشتان کار کرده اش تصوير ابهام نقاش را با شيوه نواختن خود از هم می دريد و صورت آفتاب زده اش به زير سايه چنار کنار خيابان به سختی طرحی از يک چهره گنگ را بر روی بوم نقاش به جای گذاشت.
کودکانی بازيگوش با فرياد از پی هم می دويدند و وسوسه شکستن غرور اين خميده بی آزار از ميان مردمکان چشمانشان فوران می کرد.
رشته تناوب سازش با خرده سنگی که به سمتش پرتاب شد دگرگون شد و زانوانش از ديدگاه نقاش کمی لرزيدند !
قهقهه های کودکان که مثل زنگوله توی گوش نقاش صدا می کردند ؛ در امتداد نگاه بی فروغ پيرمرد سر خوردند و ماند گردابی اوج گرفتند....... پيرمرد خنديد و طرح يک لبخند به روی بوم نقاش پديدار شد
زنی از انتهای کوچه غفلت نازک کوچه را بر هم زد.....قدمهايش آهسته شد .....به عقب برگشت و سکه ای را در جيب پيرمرد نهاد و نقاش به ياد نداشت چگونه طرح غروری خرد شده را به روی چهره ای خندان و فروتن ترسيم کند
استخوانهای صورت پيرمرد مانند سنگفرشهای خيابان هفتم نا هموارند و نقاش هميشه از کشيدن نا همواريها با سايه روشن لذت فراوان می برد
پيرمرد در فضای خالی کوچه کماکان می نوازد....و به فضای خالی روبرو می نگرد....و ذهن نقاش هنوز در ابهام ترسيم چشمانی نا بينا ولی بيکران نوسان می کند
و داستان نقاش ؛ پيرمرد ؛ سونات شماره ۲ و طرحهای ابهام تا ابد ناتمام خواهد ماند

No comments:

Post a Comment